جدول جو
جدول جو

معنی شیخ نو - جستجوی لغت در جدول جو

شیخ نو
(شَ نَ)
دهی دو فرسخ میانۀ جنوب و مشرق قیر است بفارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ نَ / نِ)
شیرۀ نیشکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام اطمی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
در نزد فقها، ابوحنیفه و ابویوسف باشند بعلت آنکه هر دو استاد محمد شیبانی بوده اند. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لقب مصعب بن عبدالله محدث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
شیخین. ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن خطاب
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان ززوماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد و 132 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
تثنیۀ شیخ. رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ شیخ، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، رجوع به شیخ شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان مشکین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر (خیاو) است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ خُ)
مرکّب از: شیخ + نا، ضمیر عربی، مخاطبه ای احترام آمیز خواجگان و اعیان را و در اهمیت فروتر از شیخی: به خواجه احمد عبدالصمد نامه رفت مخاطبۀ شیخنا بود شیخی و معتمدی کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مرد مسن که سن در او هویدا و آشکار گردیده باشد، یا از پنجاه یا از پنجاه ویک تا آخر عمر یا تا هشتادسالگی. (منتهی الارب). مرد مسن. لغت غریب و غیرمعروف در منابع معتبر است، و بعضی از شارحان لغت فصیح گفته اند که مبالغۀ شیخ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نام محلی کنار لنگرود و لاهیجان میان دیوشل و لاهیجان در 549400 گزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
الاب لویس (1859- 1927 میلادی). از نصارای جزیره (یعنی بین النهرین). اسم حقیقی او از قرار تقریر معجم المطبوعات العربیه رزق اﷲ بن یوسف بن عبدالمسیح بن یعقوب بن عبدالمسیح بوده و من نمیدانم شیخو نام خانوادگی این خاندان بوده یا نام مستعاری که او برای خود اتخاذکرده بوده است. وی در سنۀ 1859 میلادی در ماردین شهر معروف بین النهرین شمالی متولد گردیده و بعدها سفری به اروپا نمود و در مدارس ژزوئیتهای آنجا مبادی تحصیلات اولیه و السنۀ یونانی و لاتینی و فرانسه را آموخت وسپس مراجعت به بیروت نمود و در سلک آباء یسوعین بسیار متعصب عنود (یعنی ژزوئیتها) درآمد و بتألیف بعضی کتب که اسامی آنها در معجم المطبوعات العربیه و اعلام خیرالدین زرکلی مشروح است مشغول گردید، از قبیل مجانی الادب و شعراء النصرانیه و علم الادب و معرض الخطوط العربیه و الاّداب العربیه فی القرن التاسععشر. و اغلب این کتب مشحون است از اغلاط و اوهام تاریخی. علاوه بر غلطهای ناشی از بیسوادی و سطحی بودن معلومات او اغلب تعمد و تعصب در قلب حقایق تاریخی نیز در کار بوده است و همیشه و در جمیع مؤلفات خود مطمح نظر او وهدف یگانه فعالیت او این بوده که مزایای اسلام را بزعم فاسد خود مغلوب و معکوس جلوه دهد و نصرانیت را (آنهم نصرانیت ژزوئیتی را که بناء آن بر افترا و کذب صریح و قبیح و بهتان و جحد و انکار مزایای سایر مذاهب است) پاک و طاهر و نورانی مثل آفتاب در وسطالسماء که چشم های نوع بشر را از تلألؤ خود خیره میکند بعالمیان ارائه دهد. در کتاب شعراء النصرانیه او اکثریت عظیمۀ اشخاصی را از روی عمد و قصد نه از راه خطا واشتباه نصرانی می شمرد که یا از شعرای جاهلیین قبل از اسلام بوده اند یا از مسلمین خاص خالص، و هم چنین در مجانی الادب نیز از همان روحیۀ تدین کاذب بقصد نشر مزایای مذهب خود و اخفاء مزایای مذاهب دیگر همین کار را کرده است و من چند مثال از این کتاب اخیر که هم تعمد و هم بغایت سطحی بودن معلومات او را در عربیت و رجال و تاریخ نشان میدهد ذیلاً میزنم تا مجملاً از جنس مطالبی که او در این کتاب گنجانیده است نمونه به دست آید. در جزء 3 ص 194 بجای ’عبداﷲ بن الزّبیر’ معروف که بعد از وفات معاویه در مکه و حجاز ادعای خلافت کرداو مکرراً ’عبداﷲ بن الزبیری’ (با یاء نسبت در آخر) نگاشته است. در جزء 4 همان کتاب ص 298 گوید ’و من خطباء النصرانیه خالد القسری’ و حال آنکه او یکی از مشاهیر مسلمین و یکی از عمال خلفاء بنی امیه بوده است منتهی این است که مادرش نصرانیه بوده است و بسیار فرق هست مابین کسی که فقط مادرش عیسوی بوده است و او ازمشاهیر مسلمین با کسی که خود او از ’خطباء نصرانیت’بوده است، مانند خاقانی شاعر معروف که مادرش عیسوی بوده است و خود او از مشاهیر شعراء مسلمین. و در همان جزء 4 ص 308 گوید: ’و منهم (ای من کتاب النصاری) ابن المقفع’، و حال آنکه در هیچ یک از کتب تواریخ و رجال و ادب، مطلقاً و اصلاً و بوجه من الوجوه هیچکس چنین نسبتی به ابن المقفع نداده است. و باز در جزء 4 همان کتاب ص 307 در ترجمه فیلسوف معروف مسلمین یعقوب بن اسحاق بن الصباح بن عمران بن اسماعیل بن محمد بن الاشعث بن قیس بن معدیکرب الکندی گوید: ’الکندی النصرانی و کان شریف الاصل نصرانیاً... الخ’، و حال آنکه وی و آباء و اجداد وی در جاهلیت همواره از ملوک عرب و در اسلام اغلب از امراء و رؤسای مشهور مسلمین بوده اند و قفطی در حق یعقوب بن اسحاق کندی صاحب ترجمه گوید: ’المشتهر فی المله الاسلامیه بالتبحر فی فنون الحکمه الیونانیه و الفارسیه و الهندیه’، و نیز گوید: ’و لم یکن فی الاسلام من اشتهر عند الناس بمعاناه علوم الفلسفه حتی سموه فیلسوفاً غیر یعقوب هذا’. و باز از اغلاط مضحکۀ او در مجانی الادب ج 4 ص 3 آن است که فصلی از کتاب مواقف قاضی عضدالدین ایجی نقل کرده و در آخر آن فصل مأخذ خود را اینگونه مرقوم داشته: ’المواقف لعاضدالدوله الایجی’ بجای عضدالدین الایجی. و در جزء 6 ص 322 بطور عنوان چنین دارد ’فتح القدس لصلاح الدین’ بجای ’فتح صلاح الدین للقدس’ که ازآن معلوم میشود که وی با لغت صحیح عربی و اسلوب تعبیرات عرب نیز مأنوس نبوده است. و باز از اغلاط واضحۀ اوست که در جزء 4 مجانی الادب ص 108 اشعاری نقل کرده به این عنوان. ’نخبه من الصادح و الباغم، لابن حجه الحموی’، و حال آنکه صادح و باغم که دو مرتبه چاپ هم شده است یکی در سنۀ 1292 هجری قمری در مصر و دیگر درسنۀ 1886 میلادی در بیروت به اجماع مورخین از ابن الهباریه متوفی در سنۀ 502 هجری قمری از معاصرین نظام الملک طوسی است و وی متجاوز از سیصدوسی سال قبل از ابن الحجه حموی متوفی در 837 هجری قمری میزیسته است. و در ختام این نکته را یادآوری میکنم که مفیدترین تألیفات لویس شیخو صاحب ترجمه و خالی ترین آنها از اکاذیب معمولی او کتاب ’الاّداب العربیه فی القرن التاسععشر و الربع الاول من القرن العشرین’ است زیرا اساس این کتاب بر تراجم احوال مستشرقین است که اغلب عیسوی میباشند. معهذا در این کتاب موضوعی برای نصرانی بودن و نصرانی قلمداد کردن غیرنصرانی که هدف زندگانی او بوده است به دست او نیفتاده بوده است والا البته همان طریقۀمعمولی خود را ادامه میداده است. صاحب ترجمه در روز دسامبر 1927 میلادی (و تاریخ 1928 میلادی در معجم المطبوعات العربیه سهو است) مطابق 13 جمادی الاّخرۀ سنۀ 1346 هجری قمری در بیروت وفات یافت در سن 68سالگی. (از وفیات معاصرین بقلم محمد قزوینی، مجلۀ یادگار سال 5 شمارۀ 3). و نیز رجوع به معجم المطبوعات العربیه شود
الاتابکی، سیف الدین العمری. صاحب مسجدی که اکنون به نام وی در قاهره معروف است. (تاج ص 156)
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار، سکنۀ آن 210 تن، آب از چشمه و چاه و باران، راه آن ماشین رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی است از بخش کنگان شهرستان بوشهر، سکنۀ آن 100 تن، آب ازچاه و قنات است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
دهی از دهستان چالدران بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(خِ نَ / نِ)
اسم فارسی اصل القصب است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(شوخ رو)
شوخ روی. بی باک و گستاخ. (ناظم الاطباء). جسور. گستاخ. متهور. بی باک، وقح. وقیح. (از تاج المصادر بیهقی). سرتخ. سمج. بیشرم (: مردم ساروان به خراسان) مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزدپیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره. (حدود العالم). و مردمان روستا (به ایلاق در ماوراءالنهر) بیشتر کیش سپیدجامگان دارند و مردمانی اند جنگی و شوخ روی. (حدود العالم). و این ترکان گنجینه، مردمانی اند دزدپیشه، کاروان شکن و شوخ روی و اندر آن دزدی جوانمردپیشه. (حدود العالم).
جهانجوی گفت ای بد شوخ روی
ز من هرچه بینی تو فردا بگوی.
فردوسی.
بیامد فرستادۀ شوخ روی
سر تور بنهاد در پیش اوی.
فردوسی.
با دیلمان به لاسگری اشتلم کند
گر داند ار نداند آن شوخ روی شنگ.
سوزنی.
اما تو خود مهمان شوخ روی وقح افتاده ای اگر من جملۀ اوراق و اثمار بر تو نثار کنم تو سیر نگردی. (سندبادنامه ص 169).
رجل سفیق الوجه، مرد شوخ روی بی شرم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است درپنج فرسخی حومه شمالی شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(شَ رِ نَ)
یکی از دهستانهای تابع طیبات مشهد است و نفوس آن در حدود 23046 تن است. قرای عمده دهستان عبارتند از گندم شاد با 822 تن سکنه و کردیان با 1021 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
قصبۀ مرکز بلوک بالاولایت باخرز از ولایت باخرز و خواف خراسان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهلیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
مانند شیخان. چون شیخان. شبیه به شیخان:
بر نجد شدی ز تیز وجدی
شیخانه ولی نه شیخ نجدی.
نظامی.
، لباسی که شبیه به لباس شیخ (مرشد) باشد:
خرقۀ شیخانه شده شاخ شاخ
تنگدلی مانده و عذری فراخ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان درونگر بخش نوخندان شهرستان دره گز است و 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
شیخ نجم، یا شیخ نجم الدین. از شاعران قرن نهم هجری و اهل ساوه است. امیر علیشیر مؤلف مجالس النفایس این ابیات را از او نقل کرده است:
به شوخی میخورد خون دل من چشم خونخواری
بلائی، فتنه جوئی، آفتی، شوخی، ستمکاری.
دارم بتی که غیر جفا نیست کار او
من بهر او هلاکم و اغیار یار او.
منمای چو آئینه رخ خود همه کس را
بشنو سخن من که اثرهاست نفس را.
رجوع به مجالس النفایس ص 119 و ص 295 شود
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
دهی از دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان خلخال است و 148 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شوخ رو
تصویر شوخ رو
گستاخ
فرهنگ فارسی معین
نام قسمتی از زمینهای کشاورزی دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان، غذایی با شیر ولرم و نان و شکر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی جنگلی در حومه نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
آب یخ
فرهنگ گویش مازندرانی
اسهال
فرهنگ گویش مازندرانی